سادات حسینی

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

مثل شهدا گناه کنید

30 فروردین 1395 توسط سادات حسینی

اگر می خواید شهید بشید …

اگر خیلی دوست دارید به اجرشهادت برسید …..

آرزوی شهادت دارید …

دعا نکنید جنگ بشه ….

برید مثل شهدا گناه کنید …!

گناه کنید تا زمینه ی شهادت براتون فراهم بشه….!

ولی مثل شهدا گناه کنیم !….

نه مثل من نه مثل رفیقا مون تو خیابون!

شهید حسین … فرمانده گردان سلمان یه دفتر داشت گناهاشو توش می نوشت ..

یه مدت دفترش دست من بود…

نگاه کردم یه روز یکی دو خط زیادتر نوشته بود .گفتم چه گناه بزرگی کرده که این جا نوشته …

دیدم نوشته .. می خوام برم دو رکعت نماز بخونم استغفار کنم …

از ساعت 10 تا 10.10دقیقه با بچه ها خندیدیم ….10 دقیقه وقت خدا رو ضایع کردم …وقت خدا رو تلف کردم.

حالا ما امروز چقدر جک می گیم؟

ا م اس می زنیم همین جوری چت می کنیم …همه چی…

چه قدر از این 10 دقیقه های وقت خدا رو ما داریم تلف می کنیم؟ بیایم مثل حسین … گناه کنیم دیگه نه؟

مثل اون بچه 15 ساله که تازه نماز بهش واجب شده بود تو اردوگاه کارون …

شب نمی تونستی راه بری از بس قبر کنده بودن بچه ها تو اردوگاه …شب می رفتن می نشستن تو این قبر ها زیارت عاشورا می خوندن نماز شب …گریه زاری …که چی؟

که خدایا گناهان من رو ببخش اخه یه بچه 15 ساله مگه چه گناهی داره؟

گیر می دادی بهشون که مگه گناه تو چیه که این قدر گریه می کنی؟ …. زار می زنی خدایا من رو ببخش.

گفت : دیشب می خواستم نماز شب بخونم خواب موندم … نماز ظهرم رو اول وقت نخوندم .

این گناه یه بچه بسیجی خط مقدمه دیگه نه؟

بیایم مثل اونا گناه کنیم اگر می خوایم گناه بکنیم مثل اونا گناه کنیم

 نظر دهید »

راز و نیاز با خدا در تنهايي و تاريکي...

30 فروردین 1395 توسط سادات حسینی

بسياري از شهدا، با زبان روزه شهيد شدند. برخي از رزمندگان ، سهميه ناهارشان

را مي گرفتند، اما آن را به هم رزم هايشان مي دادند و خودشان روزه مي گرفتند.

اولين بار که در جبهه رفتم، نزديک شب قدر بود. شب قدر که رسيد، به اتفاق چندين

تن از هم رزم هايم، به محل برگزاري مراسم احيا رفتم.از مجموع 350 نفر افراد گردان،

فقط بيست نفر آمده بودند.تعجب کردم.

شب دوم هم همين طور بود. برايم سؤال شده بود که چرا بچه ها براي احيا نيامدند،

نکند خبر نداشته باشند. از محل برگزاري احيا بيرون رفتم. پشت مقر ما صحرايي بود

که شيارها و تل زيادي داشت . به سمت صحرا حرکت کردم، وقتي نزديک شيارها

رسيدم، ديدم در بين هر شيار، رزمنده اي رو به قبله نشسته و قرآن را روي سرش

گرفته و زمزمه مي کند. چون صداي مراسم احيا از بلند گو پخش مي شد، بچه ها

صدا را مي شنيدند و در تنهايي و تاريکي حفره ها،با خداي خود راز و نياز مي کردند.

بعدها متوجه شدم آن بيست نفر هم که براي مراسم عزاداري و احيا آمده بودند،

مثل من تازه وارد بودند.

اين اتفاق يک بار ديگر هم افتاد. بين دزفول و انديمشک، منطقه اي بود که درخت هاي

پرتقال و اکاليپتوس زيادي داشت، ما اسمش را گذاشته بوديم جنگل. نيروهاي بعثي

بعد از آنکه پادگان را بمباران کرده بودند. نيروهايشان را در آن جنگل استتار کرده بودند.

آنجا ديگر تپه نداشت، اما بچه ها خودشان حفره هايي کنده بودند و داخل آن مي رفتند

و در تنهايي عجيبي با خدا راز و نياز مي کردند.

خاطرات شهيد رضا صادقي يونسي

 6 نظر

لیلة الرغائب من... سامرا توست

23 فروردین 1395 توسط سادات حسینی



♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ جانم_فدای_نام_نقی ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ لبیک_یا_علی‎‌النقی ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

حاکم مدینه بود.
مُدام نامه می نوشت برای متوکل:
اگر این جا را می خواهی ، علی بن محمد(ع) را از مدینه بیرون کن!
متوکل حرفش را قبول کرد.
وقتی که امام می خواست از مدینه برود ، آمد پیش امام ،
گفت: اگر شکایتم را پیش خلیفه بکنی ، زندگی ات را به آتش میزنم
و بچه ها و غلام ها یت را می کشم
امام آرام رو کرد به او گفت:
من ، مثل تو آبروریز نیستم.
شکایت را به کسی می کنم که من و تو و خلیفه را آفرید
خجالت کشید. سرش را انداخت زیر ، افتاد به التماس که مرا ببخشید.

منبع:سایت افسران جنگ نرم.

 نظر دهید »

اینگونه زیستند که لایق شهادت شدند..

23 فروردین 1395 توسط سادات حسینی

اوایل سر از کارش در نمی آوردم،چون هم دوستای مذهبی و ارزشی داشت و هم دوستایی که از نظر اعتقادی هیچ شباهتی بهش نداشتن و حتی مخالفش بودن!

یه روز ازش علت این قضیه رو پرسیدم گفت:

« همیشه آدم باید دو جور دوست داشته باشه؛

بعضیا باشن که تو از وجودشون استفاده کنی

و بعضیا هم باشن که از وجودت استفاده کنن.

که در هر دو صورت این دوستی برای یه طرف مفیده! »

می گفت:

« دوستی با کسایی که خودشون به ارزش ها مقید هستن خیلی خوبه،

ولی توی اونا چیزی رو تغییر نمیده.

هنر اینه که بتونی تو قلب کسی که با تو و اعتقاداتت مخالفه نفوذ کنی و روش تاثیر بذاری.»

… شهیده شهناز حاجی شاه …

تولد: 1338

شهادت: 1359

علت شهادت: بمباران خرمشهر

برگرفته از: پیک افتخار،شماره36،صفحه9

 نظر دهید »

ای همه بند بند بدنم... فدای خشت خشت حرمت

23 فروردین 1395 توسط سادات حسینی

چند سالی می‌شد که متوکل کشته شده بود

و خلافتش دست به دست بین پسرانش می گشت.

حالا نوبت معتمد شده‌ بود تا ثابت کند فرزند خلف پدر است ؛

حضرت علی‌النقی(علیه السلام)را در چهل سالگی شهید کرد.

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

سادات حسینی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • گناه نکن
  • شهادت...
  • سلامتیشون سه تا صلوات
  • نمازخانه مدافعان حرم
  • شهدا
  • اخبار
  • مناسبتی
  • اعتکاف
  • دلنوشته
  • امام حسین(ع)
  • روز پاسدار
  • جنگ نرم
  • دانستنی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس